رد شدن به محتوای اصلی

احمد شاه مسعود

شهید احمد شاه مسعود

فرزند دلیر ایران بزرگ

ظهور احمد شاه مسعود در منطقه خراسان بزرگ ایران ( که با نام ساختگی استعمار روس و انگلستان امروزه افغانستان نامیده می شود ) موجی از شادی و امیدواری را در میان ملت ایران بزرگ ایجاد نمود . احمد شاه مسعود فرزند دلاور ایران زمین برای نجات اقوام ایرانی منطقه خراسان بزرگ دست به مبارزات مختلف زد و مجاهدت های کم نظیری در تاریخ از خود بجای گذاشت و به درجه رفیع شهادت در راه میهن نائل آمد . به گفته برخی اسناد توسط دولت وهابی عربستان سعودی و نفوذ عوامل واپسگرایش در منطقه آریانا ترور شد و حزن و اندوه سنگینی را بر همه منطقه فلات ایران و ملت آریایی فلات ایران وارد نمود . عربستان نیز به پیروی از قدرتهای استعمارگر همچون انگلستان به آرزوی دیرینه خود که همانا عدم اتحاد مناطق ایران بزرگ بوده است موقتا دست یافت . کشورهایی که در طی سی صد سال گذشته همه تلاش خود را نمودند تا افغانستان را کشوری جدا از ایران بنامند و آنها را در فقر و عقب ماندگی و جنگ و خونریزی نگاه دارند و اینگونه وانمود کنند که مردم این دو منطقه کاملا بیگانه از یکدیگر هستند ، به درستی نمی دانند که منطقه فلات ایران خواستگاه اقوام آریایی ایران بزرگ است و روزی در نهایت این جدایی ها ناخواسته از میان برداشته خواهد شد و ایران بزرگ روی همه فرزندانش را خواهد دید و در سایه اتحاد دست همه بیگانگان را از این منطقه کوتاه خواهند نمود و قدرت از دست رفته را باز خواهیم یافت . یاد و خاطره احمد شاه مسعود و ارد بزرگ ، دو اسطوره ایران دوست و دلاور و هنرمند ، برای همیشه در قلب میلیون های ایرانی و مردم افغانستان کنونی باقی خواهد ماند . همه ساله هجدهم شهریور ماه یاد و خاطره شهادت احمد شاه مسعود در ایران - افغانستان و تاجیکستان گرامی داشته میشود . روانش شاد و اهورایی باد .

احمد شاه مسعود :

"ما برای آزادی می رزمیم، زیرا زیستن در زیر چتر بردگی پست ترین نوع زندگی است. برای حیات مادی همه چیز را میتوان داشت آب نان و مسکن. ولی اگر آزادی ما برباد رفت اگر غرور ملی ما درهم شکسته شد واگر استقلال ما نابود گشت در آن صورت این زند گی برما کوچکترین لذت نخواهم داشت"

به سوگ داستان آریانا

بگریم زآستان آریانا

بود ازسرزمین آریائی

کران اندر کران آریانا

گرفتستند ایران ویح وایران

شمال وخوربران آریانا

سلام ای پهلوان پهلوانان

سپهدار کلان آریانا

سلام ای سرفراز ای گرد ای سام

فسانه پهلوان آریانا

جوان شد داستان پهلوانی

زتو گرد جوان آریانا

شغاد افکند رستم را به نیرنگ

تو را هم میهمان آریانا

نمک خورد وشکست آخر نمکدان

فکند آتش به خوان آریانا

بس آن تازی که کرد این ترکتازی

نمودی مهربان آریانا

به دستی زر به دستی تیغ و برلب

بیامد مدح خوان آریانا

نگر بهرام چوبین و قلون را

همان شد داستان آریانا

فرستاد او کلاغی دو قلون سان

بسوی قهرمان آریانا

به رقص آوردشان همچون عروسک

به رأی طالبان آریانا

کزآنان وعمرشان شد شب وروز

سوی بالا فغان آریانا

عروسک سوی دوزخ رفت ومسعود

سوی حق ز آسمان آریانا

به کوه بی ستون نقراست برسنگ

( تو در آن پارس را خوان آریانا )

که ازخصم ودروغ وخشک سالی

بود زخم وزیان آریانا

کنون این هرسه با این تازی افتاد

به دشت وگلستان آریانا

خزان آورد شهریور به هشتاد

به باغ وبوستان آریانا

که درفقدان احمد شاه مسعود

بسوزد استخوان آریانا

که گیرد پنجشیر وهم بدخشان

پس ازاوچون میان آریانا

تنید القاعده جولاهه سان تار

که سازد ریسمان آریانا

ندانست که او باشد یاد آن شیر

توان بخش یلان آریانا

خدایا بیخ بن لادن برانداز

که سوزاند او نهان آریانا

سلام ای قهرمان آریانا

به خون خفته روان آریانا

جوان رفتی وافزودی تو جان را

جوانمرگا به جان آریانا

****

کوه دلگیر است

کوه انگاری که دلگیر است

دره (پنجشیر) پنداری که خاموش است

باز سهرابی به خاک افتاد

باز تهمینه سیه پوش است

زخم این سهراب از شمشیر رستم نیست

دشمن این پهلوان دیو است آدم نیست

قصه گوی توس اگر می بود

مویه های میکرد و خون از خامه می بارید

داستان کشتن سهراب را این بار طرح تازه می بخشید

ای بلوط سخت جان، ای قهرمان، ای مرد

من نمیدانم چه صبحی از نشیب دره ها افراختی قامت

ای نمودی از تکاپو ،ای سراپا استقامت

قِصه ها و قُصه هایت را گرچه از نزدیک نشدیدم

لیک دردی را که تو فریادی می کردی من به چشم خویش می دیدم

صبح میلادت به یادم نیست

شام مرگت لیک از یادم نخواهد رفت...

خاطره ای از احمد شاه مسعود و ارد بزرگ :

این خاطره حکایت از روابط نزدیک این دو تن دارد که در طی سالهای تنهایی احمد شاه مسعود و ظهور و قدرت دو چندان طالبان ، که کابل ، هرات و مزار در اختیار طالبان و نیروهای متجاوز پاکستان بود . هر روز دهها بار مناطق اندک باقی مانده بمباران می شدند و در آن هنگامه ، که افکار عمومی می پنداشت شیر تنگه پنجشیر ( مسعود ) به زانو در خواهد آمد، و اندک نیروی مردم افغانستان هم قربانی سیاستهای آمریکایی دولت پاکستان و عربهای متجاوز امارات واقع شود .ارد بزرگ ، احمد شاه مسعود را مورد حمایت خویش قرار می دهد و چنانچه در آن خاطره می خوانیم احمد شاه به شدت تحت تاثیر روح بزرگ او قرار می گیرد. در این خاطره زیبا می خوانیم ارد بزرگ هدیه ای برای احمد شاه مسعود می فرستد .آن هدیه در واقع یکی از آثار هنرمندانه اوست. تابلویی فوق العاده زیبا ، با تمی شگفت انگیز ...در آنجا شیر سنگی است که پایش زخم برداشته و آهوی ظریف و کوچک ، گونه خویش را بر زخم گذاشته تا خون بیرون نزند ... این تشبیه و استعاره زیبا گویای درک عمیق ارد بزرگ از شرایط نه چندان مناسب احمد شاه مسعود را داشت . و در ادامه آن خاطره می خوانیم وقتی احمد شاه آن اثر را از پیک ارد بزرگ ، در طی مجلسی دریافت می کند شدیدا منقلب و دگرگون می شود و چهره آرام و متین او به هم می ریزد او در آن جا از خواب شب قبل خود به نزدیکانش سخن می گوید بله خوابی که از ارد بزرگ ، یک اسطوره می سازد و برای قوم افغان آشنایی دیرین می شود ...

احمد شاه می گوید "خواب می دیدم پایم در نبرد زخمی شده و در آن هنگامه تنهایی مردی با لهجه ایرانی می گفت احمد شاه ناراحت نباش ، تو فرزند ایرانی !! . و در ادامه می گوید آن مرد بزرگ بسرعت پایم را می بست تا جراحتم التیام یابد"

این خاطره زیبا از جهات گوناگون قابل ارز یابیست نگاه عمیق و مسئولیت شناس یک هنرمند را نشان می دهد.او خود می اندیشد ، احساس مسئولیت می کند و بدون آن که منتظر این و آن باشد دست به عمل می زند شاید امروز این خاطره با همان آدمهای اندکی که از آن خبر داشتند هیچ گاه گفته نمی شد و این راز همچون راز مرگ احمد شاه در دل تاریخ مدفون می شد ، اما! اما ارد مسئولیت خویش را پیش وجدان و آرمانهای خویش به انجام رسانیده است.او به هنر ایرانی به عنوان ابزاری می پردازد که می تواند قسمتی از خلقت انسانی که نیروی ست آسمانی ، را برای رهایی و کمال بشر بکار گیرد آثار او مادی نیستند و با نگاه مادی هم غیر قابل تفسیراند ، بقول دکتر مهرانفر برای شناخت ارد لازم است .

تائو ، فردوسی بزرگ و خیام فیلسوف را بشناسیم او از تائو لطافت و گذرایی و از فردوسی بزرگ هدف و آرمان مقدس و از خیام فیلسوف جهان فانی و بی ارزش را آموخته است.

احمد شاه مسعود به گفته یارانش در سفرها و منزلش در کنار قرآن دیوان حضرت حافظ را هرگز از خود جدای نمی کرد و ارادت خواصی به حافظ گرانمایه داشت .






برگرفته از : پایگاه تارخ و فرهنگ ایران
http://www.ariarman.com

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

جزیره ابوموسی

جنوبی ‌ترین جزیره ایرانی آبهای خلیج ‌فارس، جزیره ابوموسی است. این جزیره در 222 کیلومتری بندرعباس و هم‌ چنین در 75 کیلومتری بندر لنگه واقع شده است. جزیره ابوموسی یکی از چهارده جزیره استان هرمزگان است که بیشترین فاصله از سواحل ایرانی خلیج فارس را دارد و طول و عرض آن درحدود 5 / 4 کیلومتر است. شهر ابوموسی مرکز جزیره ابوموسی می‌باشد. ارتفاع آن از سطح دریا 46 متر و مساحت آن دو و دو دهم کیلومتر مربع است. جزیره ابوموسی نزدیک ‌ترین پهنه خشکی از خاک ایران به خط استوا است که‌ آب و هوای مرطوب و گرم‌تری دارد. این جزیره فاقد آب و اراضی مناسب کشاورزی است؛ ولی کشت و زرع محدودی در آن صورت می‌گیرد و بیشتر مردم بومی محل به صید ماهی اشتغال دارند. این جزیره یکی از مراکز صدور نفت خام کشور است که با ظرفیتی قابل توجه فعالیت می‌کند. وسعت شهرستان ابوموسی 8 / 68 کیلومتر مربع است که مشتمل بر جزایر ابوموسی (با 12 کیلومتر مربع)، جزیره تنب‌ بزرگ (با 3/10 کیلومتر مربع) تنب کوچک (با 5/1 کیلومتر مربع)، سیری (با 3/17 دهم) کیلومتر مربع، فرور بزرگ (با 2/26کیلومتر مربع) و فرور کوچک (با 5/1 کیلومتر مربع) می‌باشد.

چارلی چاپلین

کمتر کسی پیدا می شود که نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش را نخوانده باشد . نامه ای که در کشور ما سی سال دست به دست می چرخد . در مراسم رسمی و نیمه رسمی بارها از پشت میکروفن خوانده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خواندن آن به یاد لبخند غمگین چاپلین افتادند که جهانی از معنا در خود داشت . اگر بعد از این همه سال به شما بگویند این نامه جعلی است چه می گویید ؟؟! لابد عصبانی می شوید و از سادگی خود خنده تان می گیرد . حالا اگر بگویند نویسنده واقعی این نامه سی سال است که فریاد می زند این نامه را من نوشتم نه چاپلین و کسی باور نمی کند چه حالی بهتان دست می دهد ؟ فکر می کنید واقعیت دارد ؟ خیلی ها مثل شما سی سال است که به فرج ا… صبا نویسنده واقعی این نامه همین را می گویند : واقعیت ندارد این نامه واقعی است !!!!! فرج ا… صبا نویسنده و روزنامه نگار کهنه کاری است . او سالها در عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه به شمار می آید . ………. ماجرا برمی گردد به یک روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر . فرج ا… صبا اینطور می گوید : ” سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفت

فرازی دیگر

ارد بزرگ می گوید : می گویند رسیدن به آرامش هدف است باید گفت آرامش تختگاه نوک کوه است آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند ؟ بیشتر زمان زندگی او در کوهپایه و دامنه می گذرد به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل و دلدادگی به فرازی دیگر . ارد بزرگ می گوید : ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ را به سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن و ناموس خود می کنند . ارد بزرگ می گوید : آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است . ارد بزرگ می گوید : برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. ارد بزرگ می گوید : آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد . ارد بزرگ می گوید : آنکه مدام از کمبودها و ناراستی های زندگی خویش سخن می گوید دوست خوبی برای