رد شدن به محتوای اصلی

*آدمیان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمیان*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
● فرگرد آدمیان ●
در دنیا انواع انسانها زیادی با فرهنگهای وآداب وسنن ودین های متفاوت واندیشه هاوطرز فکرهای گوناگون , پید میشوند کهدرزندگی فردی یک شخص شاید تا پایان عمر آشنائی بااین افرادواینگونه فرهنگها واندیشه هابصورت شخصی ممکن نباشدوانسانی حتی تاپایان عمردر جنگلی یا منطقه ای دور افتاده یا آبدی کوچ وروستائی بدنیا آمده همانجا زندگی کرده وبدون خروج از آن دنیای فانی راترک گوید ولی آنچه که انسانها رادر شناخت با یکدیگروآشنائی با یکدیگردر همه ی زمینه های معنوی ومادی وذهنی وفکری نزدیکرده است وجود کتابها ورسانه ها وگاه سفرهای عده ای وبازگشت مجدد آنانبه کشور وشهر خود وهمچنین امروزه اینترنت بوده است والبته باید این مطلب نیز در نظر گرفته شود که راسانه ها(روزنانه ومجله ورادیو تلوزیون وهمچنین کتاب )به تنهائی قادر نیستند تمامی علوم وتمامی زیر وبم های زندگی آدمیان را چه توسط کتاب وچه توسط رسانه ها بطور کاملی برای دیگر مردمان باز گشائی کند وبسیاری چیزها نیز از تجربه های فردی وعینی با ارتباط بادیگر مردمان صورت میگیرد در تلوزیون دیده ایم که برای مپال گروهی جهت تحقیق به جنگلی در میان مردمان جنگلی میروند یابه کشوری جهت آشنا کردن مردم باسنن وآداب وطرز فکر ومیزان دانش این مردمان اماهمانطور که میدانید بر فرض اگر یک گروه از کشوری اروپائی جهت تحقیق به چنین جاهائی اعزام شوندآنان نیز از دیدگاه خود وبا مقایسه با کشورهای اروپائی به تحقیق این آدمیان وشیوه فکروزندگی آنان مینشینند درنتیجه وقتی درایران می بینیم که برنامه ای تلوزیونی مثلا مردمان کشور "زیمباوه"یا"هند"یا یک کشوراروپائی رابرای ماهمراه بادوربین سفر کرده وبه شناخت آدمیان از همه جوانب زندگی میپردازد تا آگاهی های لازم رادر مورد آنان دراختیار دیگران قرار دهد شاید بسیاری از گفته ها ونظریاتی که مجریان ومحقیقن این کشورهابرای ما بازگو میکنند ونگاه وشکل وطرزفکرشخصی آنان که متعلق به وطن خودایشان است رابرای تفسیراین سفر ونشان دادن فیلمها بکار میبرندوباز بسیاری ازنکات توسط مردم ایرانی درک نمیشودوعلت اینکه آن خانم یا اقای گوینده ومجری چرادر بخشی راجع به غذای کشور مورد تحقیق یالباس یا سنن آن فلان حرف رازداگر فردی باشید که باانسانهای مختلف زندگی کرده باشید ویاحداقل درکشوری غیراز کشور مادری ووطن خودرفته ومدتی رادرآنجابرای زندگی بسر برده باشید به بسیاری از طرز فکرهای عامی یا مردمی آن کشور پی میبریدحال چه درباب نوع تفکر چه نوع غذاها وحتی به نمونه اشاره های دستی وجوکها وتمثیل ها وکنایه ها که البته یادگیری هریک از آنان خودعمری رامیطلبداگرالبته توجه ای باین چیزهاداشته باشیدودرعین حال باز بسیاری از نکته های ظریف یا حتی کلماتی در زبان آن کشور ممکن است تاهمیشه برای,انسان پوشیده بماند درنتیجه شناخت واقعی انسانها درحددانستن واقعی ایشان بیشتر در شناخت شخصی فرد میتواند کامل باشد یا حداقل کاملتر از یک برنامه ی یکساعته ی تلوزیونی .از نمونه ی زندگی دراین کشورهاونمونه افرادی ازآدمیانی از کشورهای دیگر حال چه کشوری پیشرفته باشد چه جهان سومی چه ناشناخته مردمی, در میان جنگلها که چون قبیله زندگی میکنندو... شایداز طریق رسانه هاتاحدی مقوور باشد که شناختی ازدیگرالن ونوع زندگی ها بدست بیاوریم وشاید یک نویسنده تمام عمر خودرا نیزبراین بگذاردکه مثلا دوسه کشوری رابطور کامل شناسائی کرده ودر کتاب خودآنرا برای همه بنویسد وازخود برای همیشه بیادگار بگذارداماهرچه هست باز اونیزازدیدگاه شخصی وفکری خودبه بررسی انسانهاوتفسیر آنان میپردازدازاین جهت است که میگویند :
« بسیار سفر باید تاپخته شود خامی»!
چراکه برای مثال من ِنوعی تا زمانی که باچشم وفکروعقل خودبامردمی وآدمی وانسانی روبرو نشده بااو آشنا نشومبه درستی نمیتوانم همه ی آنچه راکه نویسنده,وتفسیر کننده,ومحققی از این فرد بعنوان مثلا یک هندی یا یک ایتالیائی برای من گفته است وعنوان میکند بطور صدردصد درست بدانم وبی هیچ سوالی همه را پذیرفته ولی در نگاه تصویر تلوزیونی وگفتار آن یا نوشته کتابی ومطالب آن ناچارم همانگونه که او میخواهد به همان حدی که,اودراختیارمن نهاده است همه را قبول کنم وبه آن اکتفا کنم.اما شناخت درونی آدمیان سهل وساده نیست شناخت نوع فکرهرانسان درهر کشور شایددر شکل قانونی وملی و فرهنگی واجتماعی او یک دستآورد کلی رادر اختیارانسان قرار بدهدام باز باتمامی این نکات میتوان گفت که,در جامعه ای که بسیار متفاوت بادیگر جوامع بودنیز انسانهائی ظهور کرده,وشناخته شده ومعروف گشته اند که دنیا آنان رااز لحاظ فکری مورد قبول خوددانسته حتی دردانشگاه هاومراکز علمی خود به آموزش افکار او میپردازد یا نمونه اندیشه های اورادراینجاوآنجا نوشته دردید مردم خود قرار میدهدواگرچه شایداعمال ورفتاراین شخص ,هیچ شباهتی نیز درنوع رفتاری وسنتی وفرهنگی به دیگر کشورهاومردمان آن کشورها نداشته,اماباز تفکر او ریشه ای انسانی ودرحد کمال اجتماعی وفرهنگی وقابل درک وقابل قبول جوامع دیگربوده است که باعث گردیده تافردی شناخته شده و اندیشمندی از دنیای بزرگان وفیلسوف یادانشمندی د میان گروه خوددرکل دنیا شود, بطوری که,دردنیا بسیارند کسانی که اورابعنوان الگو قرارمیدهندنمونه ی آن «مهانما گاندی» ست که,افکار واندیشه ی اووحتی نوع بزرگ شدن اودرجامعه ی هند ,بمانند یک اروپائی یاعرب وایرانی نبوده است امادر اکثر کشورهای جهان, طرفدارانی رادارد که اوراالگوی خودقرار میهندواین شکل مشترک تفکر بازگشتی داردبه ذهن انسانی بدین معنی که هرچقدردردین وآئین وفرهنگ ومسلک ومرام ونوع اندیشه وزندگی متفاوت باشیم نهادوذات انسانی ما یکیست ومعنای بسیاری چیزها درآدمیان مشترک است چون زمان خنده وگریه وتحت تاثیرعواطف قرارگرفتن وگاه اندیشه های مشترک عاطفی وفکری وعقلی که به هیچ وجه نوع وشکل زندگی برآنان تاثیری متفاوت نمیگذاردمگر آدمی خودشیوه ی خویش راتعویض کند. ماانسانها آموخته ایم دیگران راآنگونه که میخواهیم بشناسیم وآنگونه که میخواهیم آنان راتوصیف کنیماما کمترتلاش کرده ایم انسانهای اطراف خود راهمانگونه که هستند شناخته ودرک کنیم ونیازهای اورابه همانگونه که نیازمند آن است دریابیم وگاهی نیزبا کمی آشنائی حتی به تغییر دادن شخصیت اونیز خواهیم پرداخت ویا حداقل سعی میشود که دیگری را چون خود کرده تا بهتر بتوانند بااو سازگار شوند حالا درشکل دوست است ویا همسیر یا هرچه, وبه گفتن بکن نکن هائی که شخص نیازی به آن ندارد دست میزنیم اما از انجا که آدمی همان است که میخواهد باشدواینکه دیگران چه ازاو میخواهند جز اینکه مزاحمتی درفکر واندیشه ی اوتولید کرده واو رااز هدفهای شخصی خودباز بداردهرگز فایده ی دگیری ندارد اینکه مداوم ما بخواهیم به اطرافیان خوئد بگوئیم چکونه آدمی هستی وچگونه باید باشی ازضعف شخصی خودماست چون دیگران مجبور نیستند تابع ماباشند حال هرچقدر که میخواهد به انسان نزدیک باشد یا حتی عزیز ومحترم,مانیز نیازی نداریم تابع کس دیگری باشیم چراکه,هرانسانی به شخصه شخصیتی راداراست که درست یاغلط درستی راه ومنش وراهکاراو خود نماینده ی شخصیت اوست وبایددید منی که,از فلانی ایراد میگیریم یااورا به بهتر شدن وبهتر بودن وبهتر فکر کردن ارشاد میکنم در درجه ی اول خودچه کسی هستم و آیامنانسان موفقی بوده ویاهستم یاهمین او که باو میگویم چگونه باش چطوررفتار کن شایداز من هم بهتر است یا پیشرفته تر یا عاقل تر یا مورد قبول افراد بیشتراگر چنین بود آنگاه دیگر منِ نوعی حق ندارم به شخصی که درزندگی خود موفق بوده است بگویم چگونه باش بلکه می بایست ازاو یاد بگیرم که خودچگونه باشم این متاسفانه چیزیست که انسانها کمتر به آن توجه میکنندوبخصوص با مواجه شدن باانسانهای بزرگ وشناخته شده حال چه از سردلسوزی ودوست داشتن است یا حسادت یا بدخواهی یا نه فقط نظریست ازنظرهای اومدام سعی میکنند اوراآنگونه ببینند که خیال میکردنداواینگونه بوده است یا دوست داشتند اورا بگونه ای ببینند که درتصور خود ساخته اند واقدام به بازسازی بیهوده ی این شخص میکنندوچون او چنین شخصی نیست و نبود ونمیشود ویاازاو شخصی کاملا ساده را پیدا کرده یا شخصی کاملا متفاوت باخود یا حتی انسانی بزرگتر ازخود را دردرون او یافتند که هرگونه هم باشد باز به نسبت خواست خود زندگی میکن د ودرخیال خویش شایددنیای ساده ی خود رامیگذراند که تفاوتی هم با دیگران ندارد شروع به گرفتن ایراداتی ازاو میکنندو با گفتن اینکه :من فکر میکردم تو انسان دیگری هستی من فکر میکردم دنیای تو دنیای بزرگتریا دنیای ساده تریست من فکر میکردم تو انسانی بااینو آن اخلاقیات باشی و من خیال میکردم تو باید اینگونه فردی باشی که وقتی فلان حرف را بزنیم فلان جواب را ازاو خواهیم شنید و...اما اینگونه فردی که هما کنون جلوی شماست وتادیروز اورا نمی شناختید وشاید روزی آرزوی آشنائی بااوراحتی داشته اید یا آرزوی بااو دوست بودن یا حتی ازدواج کردن بااو دقیقا همان فردی ست که شما تصور میکرده اید بااین تفاوت که بگونه شماعمل نمیکند به گونه وشیوه وروش خودعمل میکندچون هرچه هم باشد انسان است وانسان نیز مثل همه میخورد میخوابد استراحت میکند وزررمندگی میکند خواه پروفسوری باشد یا شاگرد مدرسه ای یا ادیبی یا کتیبی یا معلمی و...خواه حتی انسانی بسیار بسیار ساده ترازشما یا گاه شاید بسیار فعال تروپرجنب وجوش تراز شمایاآدمی بسیار ساکت وبی حرف ویابسیار پرحرف وغیر قابل تحمل هرچه هست نمونه آنچه ازاو وزندگی او باقیست خودگویای موفقیت یا شکست او ددر زندگیست واینکه امروز بخواهید اورا ازدیدگاه خود به تحلیل نشسته ازاو بخواهید انسان بزرگی که شم توقع دارید باشد نهایت نادانی خودانسان است چراکه اودرحد نیازخود توانسته است خودرابشناسد وخودرادردنیابزرگ یا حتی کوچک کند کندوبه جائی برسد یا نرسد وبهتر آنست که خود به پیشرفت وساختن خویش بیشتر بپردازیم تا به ساختن کسی که نیازی به راه وچاره ی مانداردوهرگونه زندگی کرده است وبار امده است ویادگرفته است که باشد یا دوست دارد که باشد خواست شخصی وحق شخصیاوست وبه احدی نیز ربطی ندارد که بخواهد سازنده ی فرد دیگری باشد حالا هرکس اوهم که میخواهد باشد, باشد. و حتی بسیار مواقع باید قبول کنیم که شاید نظریات منو شما برای او عملی نیست یااگر بوداو دیگر« شما» بودودیگر «خود»نبودودرهمان جایگاهی ایستاده بود کهاکنون شماایستاده ایم واگرازاو موفق ترهم باشیم شیوه ی شما شیوه شماست شیوه آدمیان دیگر نیز درکل جامعه وهمه ی جوامع دیگر نیزهریک با دیگری متفاوت است وکسی نمیتواند کاملابطور دقیق پا جای پای منووشمابگذارد وقتی که میتواند کمی حتی بلندتر یا کوتاهتراز شما گام بردارداماهرکدام راانتخاب کند بهرنحوی که انتخاب کند بی شک بیشتر باعث خشنودی اوست تا مثل شما سعی دکند راه برود واگردر راه رفتن دستتان رادرجیب میگذارید یا سری تکان میدهید متوقع باشید که برای مثال اوهرگز سیخ سیخ راه نرودوباو بگوید مثل آدم راه برو بی آنکه مطمئن باشید کدام یک بیشتر به شکل انسانی معمولی یا فردی مجزاازدیگر افراددرتنی دیگر راه میرویدیااگر متوقع باشید که اوهم چون شما با دوگام همان راه راطی کندکه شما طی کرده اید زمانی که یک گام او ممکن است بلندتراز گام شما باشد یا دوگام او اورا فراتراز هزار قدم شما ببرد.درنتیجه مامجاز به ساختن افراددیگر نیستیم واین کار خداوند درآفرینش است وبقیه ی آن هم متعلق به شخص اووزندگی اوحتی اگر شماهمگام او باشید.وآنچه مهم است نتیجه ی عمل است درنتیجه کسی را ترویج وتشویق کنید که میخواهید اورابراستی به جائی برسانیدونیازمند رسیدن به جائیست نه کسی که رسیدن به جایگاه اوبرای شما سالهای زیادی رانیاز داردتا شما درجای کنونی امروزاو باشیدودرعین حال کسی را به بکن نکن بکشانید که خود ازشما تقاضا کرده باشددرغیر اینصورت فقط خود را کوچک کرده اید واو شاید به حرمت شما چشم هم بگوید اما کارخودرا میکندواهمیتی نمیدهد که شما چه ازاو میخواهید چراکه زندگی هرانسانی متعلق به شخص او شخصیت او وذات ونهادیست که خداوند باو بخشیده است وتغییر انسان درصورتی مجاز است که طفلی باشد نیازمند آموزش بزرگترها خود قادرند دانش را بیاموزند اگر قصد آموختن را دارند
وگرنه به احدی دردنیا بدون خواست او نمیشود چیزی را آموخت.
______«آنگاه که بدنیا آمدم»_____
گوئی آنگاه که بدنیا آمدم
با رنگهای محبت
درونم را نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمر را
در تقویم های بودن ورق میزدم
انگار دست محبت
چین های عمیق تری
بر پیشانیم نهاد
و آنگاه
که خمیده تر از پیش
محبت را
بر دوش می کشیدم
کوئی خطوط مهر و محبت
تمامی وجودم را
چروکیده کرده بود
چهره ام
اما جوان مینمود
حتی با گذر سالها
افسوس اما هر چه دیدم ...
از هر که بود
نامهربانی بود و بس !
با آنکه عاشقانه
دوست داشتم
هر آنچه را که قلبی داشت
یا زندگی میکرد.....افسوس !
اما ... اما
ملالی نیست ...
«محبت »همیشه
...با من بوده است
همگام با عشقی
که خداوند در سینه ام
به نام« قلب »نهاد
اینگونه میشد
همیشه بخشید
وهمواره دوست داشت.
______ تیرماه 1382 ف . شیدا______
تغییر یا وسعت دادن شکل اندیشه وفکر ومعنویات قلبی وذهنی و را وروش فکرواندیشه وعمل نیزدرصورتی و بگونه ای اثر گذار ومثبت خواهد بود که در راه آنان راه درست تعلیم وتربیت خوشی رادنبال کنیم واین چیزیست که هزاران باره به تکرار آن شسته ام اما درنهایت سخن ,این که آدمی وآدمیان رادر سطح بین اللملی همگان بحدی کم یا متوسط وبه شکل اطلاعات عمومی جمعی ورسانه ای است که از طریق آگاهی های رسانه ای آنرا شنیده خوانده یامیآموزیم وازآن با خبر میشویم گروهی پا فراتر نهاد خود به انسان شناسی وانسان با اجتماعات از طریق علوم متفرقه انسان شناسی وامعه شناس ودیگر علوم مربوطه چه از طریق سفر چه از طریق مطالعه بر معلومات عمومی خویش می افزایندودرشناخت اجتماعی کشوروشهر خودنیز براساس سنن ودین وآئین وقانون وطرز اندیشه باز درحد ا طلاعات عمومی ,کل وعموم جامعه ی خودرا میشناسیم ودر موقعیت , شهر نشینی نیز باز باهمگاناشنائیفردی و مستقیم نداشته در حدکلی وعمومی با آن آشنائی داریم ,ودرمکان منطقه ا ی نیز ,در محدوده ی کوچک خانواده و فامیل ودوستان ومحله ی ماست . در نتیجه آنچه از آدمیان میداینم در حد محدود ومتوسطی بیش نیست
نگاهی خواهیم داشت برمجموعه شعر " آدمی پرنده نیست "از قنبر علی تابش » در سال 1349 خورشیدی در جاغوری غزنی به دنیا آمده است. اکنون ساکن شهر قم ایران است و سردبیری نشریه « فجر امید » را بدوش دارد. تابش علاوه بر تحصیل درحوزه علمیه قُم دردانشگاه پیام نور نیز ادبیات فارسی خوانده است. مجموعه شعری اش با عنوان «دور ترازچشم اقیانوس » در سال 1376 به نشر رسیده است. مجموعه شعر " آدمی پرنده نیست " مجموعه ای از شعر اوست و دومین مجموعه شعر های اوست
: " آدمی پرنده نیست "
آدمی پرنده نیست‌
تا به هر کران که
پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی‌
برگ‌، وقتی از بلند شاخه‌اش جدا شود،
پایمال عابران کوچه‌ها
شود
____قنبر علی تابش » ____
باوصف همه ی اینها میشود گفت بیشترین اشنائی م درزندگی باآدمی وآدمیان پیرامون ما ارتباطات مستقیمی ست که به شکل عینی وروزانه وتجربی در زندگی با مردم داریم در نتیجه با ذکر اینکه هرچقدر سنن ونوع تفکر واندیشه وشکل زندگی متفاوت باشد باز هریک فرد ,, انسانی مجزا با اندیشه ودیدگاه های خود می باشد میشود گفت شاید در کوچکترین بخش زندگی نیز در شناخت «آدمی» کاملا موفق نبوده ایم وبسیار اتفاق میافتد که درخانه ای افراد خانواده در تفاوتهای مشهود حتی از ذهنیت درونی یکدیکر بی خبرمانده وتا سالها نیز بدرستی چه در قالب زن وشوهر باشند چه والدین وفرزندان وخواهر برادرباز شناخت درستی از ماهیت اصلی یکدیگر نداشته باشیم وبااینکه درکل علومی که به« آدمی وآدمیان وانسان» ربط پیدا میکند به تجسس وتحقیقات هزاران آدمی در هزاران هزار منطقه ی دنیا نیز در پژوهش های علمی بر آن استوار گشته است نتها باز به دسته بندی گروه های آدمی رسیده ایم چرا که شناخت فردی وفرد , فرد یک دنیا کاری آسان نبوده و«آدمی » خودیکی ازعجایب کشف نشده ی دنیاست که هر لحظه ممکن است چیزی ازاو ببینیم وبشنویم وعملی انجام دهدوکاری کند که دنیائی را یا ازسرنادانی یاز سرهوش یااز سر شجاعت .وووو.... به شگفتی وادارد که البته همه جا حرف استثنائات جدای آمار بندی های کلی ست اماهدف این است که بگوئیم شناخت مااز«آدمی وآدمیان» تنهامیتواند شناختی کلی وبر ساس دسته بندی های آماری وفکری,روحی وروانی بشری ست درنتیجه هرگز کسی نمیتواند بگوید درعلم انسان شناسی وجامعه شناسی ازتمامی آگاهی های لازمه برخوردار است که بشراین مخلوق عجیب میتواندهر چه میخواهدبرخلاف تمامی سنن ها فرهنگها وآئین وروسمهای اجتاعی کشور وبین المللی کاری کند که درتاریخ نام او به خوبی وبدی یا بزرگی ونیکی نقش ببندد کمااینکه ازاین گروه درتمام جوامع دنیا بسیارداشته ایم که خواه با علمی نام خود به ثبت رسانده اند یا با زدن رکوردی در قایقرانی یا گذشتن از روی دره ای با پای خالی از اینسر کوه به آن سر کوه.درنتیجه نهادوذات آدمی بسیار متنوع عمل مینماید ومیتواند سازدهی افکار یااعمالی باشد که یا بسیار در پیشرفت زندگی موثر خواهد بود یا شهامتی ست ویا حتی حماقتی واین بستگی باین داردکه «آدمی»درکدامین بخش فکر وذهن واندیشه خود قرارداردودر شناخت خود ودنیای پیرامون خود تاچه مرزی را برای خودباز میگذارد,درکجامی ایستد وبه آنچه خود هست وازخود میبینید وازخود میشناسد در کنارآنچه دردنیائ خوددارد وازآن اموخته ها وتجربیاتی,اکتفا کرده ویا قلمرو رفتن خودراوسعت میدهد واین تنهابه, اندیشه ونوع ذهنیت یک انسان باز میگرددوبس وهیچ عاملی جز پرورش شخصی او چه بدست خود چه از طریق تعلیمات دانشگاهی واجتماعی نمیتواند باعث این شود که انسانی پیشرفت قابل ملاحظه ای درخودایجاد کرده,ویا به جائی درزندگی فراتر از حددیدگاه خود برسد.
:__ترانه ی "آغاز "از *اردلان سرفراز __
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا
هر لحظه در تپیدن
و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار
خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام
به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق
زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که
پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار
قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که
از دل جوان ترین جوانه های
عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره
دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ،
در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا
در خویش تجربه کرده
یعنی مرا
در بدترین و بهترین
دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانه های من بر لب
به رویا رویی جلادان
به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان مشترک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟
______شاعر :* اردلان سرفراز ______
و آنچه قادر ست دنیائی راتکان دهدوبخود مشغول ساخته وبه نتیجه ای بزرگ برساند شیوه تفکر متفاوت با دیگر آدمیان است که ایمنگونه تفکرات جز از اندیشمندان وبزرگان وعالمین وافرادی خاص بر نمی آید که نوع تفکر واندیشه وتعلیم خودرا به شخصه درحدگذشتن از مرزهای فکری عمومی وجهانی برده شهامت بازگوئی وعنوان ایده ها وافکاری رادارند که شایددنیائی در اولین گامها با آن به مخالفت بر خواسته اما سرانجام درتحقیق وبررسی وتجارب مورد قبول قرار گیردودنیا نیازمند اینگونه « آدمیانی» در زندگیست
____ ای کاش بال کبوتری بودم ___
در حاشیه ها ایستاده ام
در نگاه به
به عبور لحظه ها
شتابها
پاها ،نگاه ها
امید ها نومیدی ها
..آه..
در حاشیه ایستاده ام
وتفاوتی نمیکند
پا بر سطح پیاده روئی،
نهادن گام
بر کوچه های، خیابانی
یا رهگذاری ...
در حاشیه,
پنهان بر جا مانده ام
وبوته های تردید احساسم
درکناره های دلم می روید
هستم ؟! یا نیستم
وجودم آیا حضوری نیز دارد
یا در شکل سایه ایست
در پشت پاهای مرد؟
کیستم؟!
سایه ای از او
یا حتی خود نیز
بی سایه
روزمن؟!
معنایش چیست؟!
بهانه اش چراست ؟!
آیا در میان
گامهای رفته ی دیروز
با امروز
چیزی از من بجا مانده است
منِ" من" کجای احساس گم شدم؟
در کجای نگاه تو هیچ شدم؟
در کدامین برزخ افکاری
به هیچ سپرده شدم؟!
...من فاطمه (ع*) نیستم
...مشعلی بر دست
چون مجسمه ای
ایستاده در میان آب....
به سمبل آزادی
نیز نیستم!....نه
اما ....من هستم
من « من» هستم با
« تمامیت بودنم» ,
با « تمامیت احساس »
در اوج سلامت عقل
در کمال مطلوب یک" بودن"
اما بی معنا!!!
...روزم از آن تو....
تبریک برتو باد
که توان گفتنت بود
وآزادی رهائیت
روزم از آن تو که ترا
بر وزنه هم بگذارند
وزنی داری
مرا بی وزن وباوزن نیز
اعتباری نیست
روز زن بر آنکه باید مبارک باد
بر فاطمه(ع*) وبر زنانی که
حضور داشتند ووجودی
حرمت داشتند واعتباری...
....
من در حاشیه ایستاده ام
در نگاه به ....عبور لحظه ها
شتابها ، پاها ، نگاه ها
امید ها ،
نومیدی ها ..آه..
ایکاش بال کبوتری بودم
....ایکاش....
دوشنبه بیستم اسفند 1386
___ از: فـرزانه شــیدا ___
* آدمهای پاک نهاد درهای وجودشان را پس از ناسپاسی می بندند نه پیش از آن .ارد بزرگ
* پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت کوهستان راهم به خاک مالیده اند . ارد بزرگ
* قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند.ارد بزرگ
* کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی آدمهای فرهمند.ارد بزرگ
* آنکه با آدمهای گستاخ گفتگو می کند ، دیر و یا زود به شر آنها گرفتار آید . ارد بزرگ
* برای آنکه به فرودستی گرفتار نشویی ، دست گیر آدمیان شو . ارد بزرگ
* گفتگو با آدمیان ترسو ، خواری بدنبال دارد. ارد بزرگ
* همه آدمیان به شیوه های گوناگون سختی های روزگار را می چشند . ارد بزرگ
* جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می گردد . ارد بزرگ
●پایان فرگرد آدمیان ● به قلم : فرزانه شیدا


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

جزیره ابوموسی

جنوبی ‌ترین جزیره ایرانی آبهای خلیج ‌فارس، جزیره ابوموسی است. این جزیره در 222 کیلومتری بندرعباس و هم‌ چنین در 75 کیلومتری بندر لنگه واقع شده است. جزیره ابوموسی یکی از چهارده جزیره استان هرمزگان است که بیشترین فاصله از سواحل ایرانی خلیج فارس را دارد و طول و عرض آن درحدود 5 / 4 کیلومتر است. شهر ابوموسی مرکز جزیره ابوموسی می‌باشد. ارتفاع آن از سطح دریا 46 متر و مساحت آن دو و دو دهم کیلومتر مربع است. جزیره ابوموسی نزدیک ‌ترین پهنه خشکی از خاک ایران به خط استوا است که‌ آب و هوای مرطوب و گرم‌تری دارد. این جزیره فاقد آب و اراضی مناسب کشاورزی است؛ ولی کشت و زرع محدودی در آن صورت می‌گیرد و بیشتر مردم بومی محل به صید ماهی اشتغال دارند. این جزیره یکی از مراکز صدور نفت خام کشور است که با ظرفیتی قابل توجه فعالیت می‌کند. وسعت شهرستان ابوموسی 8 / 68 کیلومتر مربع است که مشتمل بر جزایر ابوموسی (با 12 کیلومتر مربع)، جزیره تنب‌ بزرگ (با 3/10 کیلومتر مربع) تنب کوچک (با 5/1 کیلومتر مربع)، سیری (با 3/17 دهم) کیلومتر مربع، فرور بزرگ (با 2/26کیلومتر مربع) و فرور کوچک (با 5/1 کیلومتر مربع) می‌باشد.

چارلی چاپلین

کمتر کسی پیدا می شود که نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش را نخوانده باشد . نامه ای که در کشور ما سی سال دست به دست می چرخد . در مراسم رسمی و نیمه رسمی بارها از پشت میکروفن خوانده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خواندن آن به یاد لبخند غمگین چاپلین افتادند که جهانی از معنا در خود داشت . اگر بعد از این همه سال به شما بگویند این نامه جعلی است چه می گویید ؟؟! لابد عصبانی می شوید و از سادگی خود خنده تان می گیرد . حالا اگر بگویند نویسنده واقعی این نامه سی سال است که فریاد می زند این نامه را من نوشتم نه چاپلین و کسی باور نمی کند چه حالی بهتان دست می دهد ؟ فکر می کنید واقعیت دارد ؟ خیلی ها مثل شما سی سال است که به فرج ا… صبا نویسنده واقعی این نامه همین را می گویند : واقعیت ندارد این نامه واقعی است !!!!! فرج ا… صبا نویسنده و روزنامه نگار کهنه کاری است . او سالها در عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه به شمار می آید . ………. ماجرا برمی گردد به یک روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر . فرج ا… صبا اینطور می گوید : ” سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفت

شعری از استاد فرزانه شیدا به مناسبت روز زن و مادر

لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده برای خواب وآرومت ، دل مادر چه مجنونه همه شادی ورنج تو، تماما بر دل اونه تماما بر دل اونه! روز مادر بر همه مادران دنیا مبارک با شعری از استاد فرزانه شیدا این روز را گرامی می داریم . لالا گل پونه دل ، از غمها به زندونه برای عاشقی کردن، تواین دنیای ویرونه دیگه شوقی نمیمونه دیگه شوقی نمیمونه لالا گل سرخم ، نمونده سرخی رخ هم نه شرم از بی وفائی ها ، نه حُجّبی بر رخ وگونه تو دنیای تباهی ها ، دل هر آدمی خونه دل هر آدمی خونه! لالا گل سوسن ، توُ این دنیای تواین برزن تمومه قصه ها مردن ، دلااز بسکه حیرونه دیگه آوای هر قلبی ، چه غمگینه چه محزونه ! لا لا شقایقها ، امید قلب عاشقها توُ این دنیای دیونه ، دل عاشق چه پنهونه سکوتش گریه ی قلبه ، همش درخود پریشونه همش درخود پریشونه لالا گل یاسم ، نسیم عطر احساسم توُ دنیای غم و ماتم ، همه دلها چه داغونه به شبها رهگذر درغم ، دیگه شعری نمیخونه دیگه شعری نمیخونه لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده برای خواب وآرومت